تابستونت مبارک ... ❤️
چون با عمه زهرا راحت بودم هماهنگ کردم که اون بیاد با ما و صبح زود رفتیم دنبالش ... اولین بار که پام به بیمارستان باز شد یازده سالم بود که مشکوک به آپاندیس شده بودم و بعد از اون گذرم به بیمارستان نیفتاد ... هم استرس شدید داشتم هم هیجانی وصف ناپذیر ... باورم نمیشد که دیگه انتظار و همه اون سوالا که سالمه؟ صورتش چه شکلیه؟ و شبیه کیه تموم شد ... با هماهنگی دکترم بیهوشی رو انتخاب کردم و تا اون روز بیهوشی رو تجربه نکرده بودم ... برای پذیرش و تشکیل پرونده و مراحل معاینه و آماده شدن از این طبقه به اون طبقه و از این اتاق به اون اتاق میرفتیم ... خلاصه مرحله به مرحله جلو رفتیم تا رسیدیم به اتاق عمل که بای...