یسنایسنا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

ღ خانـــــوم کوچـــولو ღ

نوشته های امروز من ... يادگاري براي فرداي تو ... به امید روزای خوب و آرومღღღ

انرژی +...❤️

باهم قول و قرار گذاشتیم خریدای عید و خونه تکونی که تموم شد اسفند رو فقط بریم بازارگردی و ددر دودور ... کلی هم برنامه داشتیم برای عید که کجاها بریم و چیکار کنیم ... غافل از اینکه یه ویروس میاد و همه برنامه ها رو بهم میریزه ... اصلا فکرش نمیکردیم یه ویروس بیاد و مارو تو خونه  حبس کنه ...باور نمیکردیم  روزایی برسه که حتی زندگی معمولی بشه برامون آرزو ...حرید و رفت و آمد و کارهای روتین هر روزه بشه استرس ... مدرسه ها رو تعطیل کنن و آموزش ها بشه مجازی ... اداره رفتنامون تق و لق بشه و دلامون لک بزنه برای دیدن عزیزترینامون چقدر آروم و راحت داشتیم زندگی می کردیما ...و الان که خیلی چیزها رو نداریم شاید بیحوصله شدیم ...
2 تير 1399

تضمین شادی ...❤️

_ مامان ! ... آخر دنیا کجاس؟ _ ( من 🤔🤔 ) نمیدونــــــــــــــم _ ولی من میدونم ... آخر دنیا ورودی اون دنیاس ... واقعا نمیدونستــــــــی؟!! . . _ مامان تو باید ازم تشکر کنی ... _ بابت چی؟!!! _ من دعا کردم که کیان به دنیا اومد ... اگه دعا نمیکردم الان کیان نداشتیم 💟 . . تو جشن تکلیف یه کتابچه دادن در مورد دین و احکام دین که بخونین و تو مسابقه کتابخوانی شرکت کنین... _ مامان! تو رُفـــــــوعِ دین بعد از حج چی میشه؟ _ چی؟😊 _ تو رفـــوع دین ... _  چــــی؟😍 😍 😍 . . تو ماشینیم ... _ بابااا... غذای تعاونی یعنی چی؟! _ مممم .. یعنی غذای ارزون ... _ پس اداره ک...
21 بهمن 1398

تابستونت مبارک ... ❤️

چون با عمه زهرا راحت بودم هماهنگ کردم که اون بیاد با ما و صبح زود رفتیم دنبالش ... اولین بار که پام به بیمارستان باز شد یازده سالم بود که مشکوک به آپاندیس شده بودم و بعد از اون گذرم به بیمارستان نیفتاد ... هم استرس شدید داشتم هم هیجانی وصف ناپذیر ... باورم نمیشد که دیگه انتظار و همه اون سوالا که سالمه؟ صورتش چه شکلیه؟ و شبیه کیه تموم شد ...  با هماهنگی دکترم بیهوشی رو انتخاب کردم و تا اون روز بیهوشی رو تجربه نکرده بودم ... برای پذیرش و تشکیل پرونده و مراحل معاینه و آماده شدن از این طبقه به اون طبقه و از این اتاق به اون اتاق میرفتیم ... خلاصه مرحله به مرحله جلو رفتیم تا رسیدیم به اتاق عمل که بای...
2 تير 1398

آرامش وجود ...

امروز که تو اداره آروم نشسته بودم یاد روزای پر استرس افتادم ... یاد بهم ریختگی ها ونگرانی ها و نا امیدی ها ... یاد روزایی که به سختی و با دلهره گذشت و من فکر نمیکردم اون روزا تموم بشه ... یاد همه اتفاقات افتادم و بالا و پایین رفتنایی که شدیم ... خسته شدیم اما چاره ای جز صبر نداشتیم ... و حالا رفت و تموم شد اون روزها ... مطمئنم خیلی چیزها تو زندگی هست که ارزش غصه خوردن نداره اما مطمئن نیستم که هر آدمی بتونه تو روزای پرتنش قوی باشه و آروم بمونه ... بهتره آروم بودن و آروم شدن رو بلد باشی ... آرامش وجود بزرگترین نعمتیه که خودمون به خودمون هدیه میدیم ... همه این آسمون ریسمونا رو بافتم که بگم هیچ چیز تو زندگی همیشگی نیست ...💞 27 اسف...
24 ارديبهشت 1398